×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

az har dari sokhani

sara

× matalebe ziba va motanave dar movrede har movzue.az matalebe eshghi ta tarikhi ta .......
×

آدرس وبلاگ من

az-har-dari-sokhani.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/sara 1

ماجرای فوق‌العاده ترسناکی که در اردبیل اتفاق افتاد!!

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:

دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می‌گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

اینطوری تعریف میکنه:

من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی.  20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو

ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.

 من هم بی معطلی پریدم توش.

اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.

وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!

خیلی ترسیدم!

داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد. 

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود.

نمیتونستم حتی جیغ بکشم، ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.

تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.

ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.

در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.

اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم

دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین

بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم، وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند

یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد:

ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم

سوار شده بود!!!؟
چهارشنبه 22 دی 1389 - 4:58:27 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

m

mm

http://navid.baxblog.com

ارسال پيام

جمعه 24 دی 1389   11:46:25 AM

salam.mtalebo khoondam.tekraro mokararat.hadafet doroste vali raho eshtebah rafti.age khasti kamel tozih midam.moafagh bashi

http://www.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 24 دی 1389   11:12:51 AM

سلام سارا جون اگر زحمتی که میکشی پر محتوا باشه بهتره ضمنا نظریات سایر دوستان را دیدم واقعا ما ایرانیها خیلی اهل تعارف وچاپلوس هستیم

http://www.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 24 دی 1389   12:40:27 AM

?? ???? ???? ??? ??? ???? ?? ?????.

http://myblog.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 23 دی 1389   2:58:22 PM

مطلب بسیار  جالبی بود

http://nekah.baxblog.com

ارسال پيام

پنجشنبه 23 دی 1389   12:46:35 AM

سلام

خیلی خوب وعالی بود موفق باشید

http://pooia.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 22 دی 1389   9:47:54 PM

خیلی باحال بود دست درد نکنه کلی روحیمو عوض کرد و کلی خندیدم بازم ازاین چیزا بنویس .باتشکر پویا رحمانی محرم پور

http://www.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 22 دی 1389   6:45:15 PM

salam sara jan man faday on zibai to va gotehay zibat man daram to tabe eshge to misoozam mishae javabamo bedin? email man [email protected]

http://mafidfata.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 22 دی 1389   5:48:57 PM

سلام عالي بود

آخرین مطالب


تست داروی جدید


مگسی را کشتم


حل مشکل چاله


ناسا و مشکل خودکار


مار را چگونه بايد نوشت؟


قیمت تجربه


دلیل نام گزاری شرکت مزدا


نامه ای به خدا


به ایرانی بودن خود افتخار کنید


من تو او


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

100153 بازدید

71 بازدید امروز

5 بازدید دیروز

212 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements